اميررضا جونم يادت هست كه : وقتي فقط 40روز داشتي به همراه دوستان و همكاران بابايي رفتيم قمصر.مامان جون و خاله انسيه هم به افتخار شما،ما را همراهي كردند. دوستاي بابايي همگي با يك اتوبوس آمدند ولي بابايي ماشين خودمون را برداشت تا پسرجونش و مامانش راحت باشند و بيشتر بهشان خوش بگذرد.البته با اينكه ارديبهشت ماه بود ولي هواي آنجا خيلي گرم بود و گل پسرم مقداري گرمازده شده بود چون همش ميخوابيدي و خيلي كم شير ميخوردي،همسفري هامون ميگفتند ما كه هر وقت ني ني شما را ديديم خواب بود . اميررضا جون عكسهايش را ببين خيلي ديدني شده،گل مامان لا به لاي گلهاي محمدي،البته دوست داشتيم بيشتر از اين گلبارانت كنيم ولي به خاطر سن و سالت ملاحظه كرديم!...